ღبـــــــــــــــــارونღ
گلچینی از اس ام اس ها و مطالب تفریحی
داستان طنز دختر بچه...!
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 11 خرداد 1392 ز : 11:25 | +

داستان طنز دختر بچه و بابا

بابا جون؟
- جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه؟
- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
- …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم
باباجون، کم آوردی؟!
- نه عزیزم، من کم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم
خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود؟
- چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت میکنه
آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟
- نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه
پس چرا بدون مانتو میخوابه؟!
- خب مامانت اینجوری راحتتره !
اون آقاهه هم چون میخواسته حجابشو رعایت کنه با کت و شلوار خوابیده بود؟
- نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد
پس چرا خانمش که خیلی هم خانم خوبیه بهش کمک نکرد لباسشو در بیاره؟!
- چون میخواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته
واسه همینه که شما نمیتونید روی پاهای خودتون بایستید؟!
- عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟
داری میپیچونی؟
- نه قربونت برم عزیزم،اما یه بچه خوب که وسط فیلم اینقدر سوال نمیپرسه؛باشه عسل بابا؟
اما من هنوز قانع نشدم
- توی این یک مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم
چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل میخوابن؟
- واسه اینکه تختخوابشون کوچیکه، دو نفری جا نمیشن
خب چرا یه تخت بزرگتر نمیخرن؟
- لابد پول ندارن دیگه
پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟
- چون ماشین باعث آلودگی هوا میشه، ما نخریدیم عزیزم
آهان،
یعنی آدما نمیتونن همزمان دوتا کار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه که حجابشون رو رعایت میکنن، باعث آلودگی هوا میشن، شما و مامان
که باعث آلودگی هوا نمیشین حجابتون رو رعایت نمیکنین؛ درست گفتم بابایی؟
- آره دخترم، اصلا همین چیزیه که تو میگی، حالا میشه من فیلم ببینم؟
باشه،
ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلمها قرار نگیری بری ماشین بخریها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت کنه که تو اینقدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نکشی! باشه باشه ؟!



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , جوک, پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, اس ام اس,
.:: ::.


داستان یک خر...!
ن : شاپرک ت : 10 خرداد 1392 ز : 15:52 | +

 

کره ای گفت به بابای خرش***پدر از همه جا بی خبرش:وقت آن است که برای پسرت***

این الاغ نرّه ی کره خرت" ماده ای خوشگل وزیبا گیری***تو که هرروز به صحرا میروی ،

وقت آن است که زن دار شوم***ورنه از بیزنی بیمارشوم

پدرش گفت که ای کره ی خرم***ای عزیز دل باباپسرم،تو که در چنته نداری آهی***

نه طویله ،نه جــُلی ،نه کاهی،تو که جز خوردن مال پدرت***پدر نره خر دربدرت،

هیچ کار دگر نیست تورا***یه جو از عقل به سر نیست تورا،به چه جرِِأت تو زمن زن طلبی***

باورم نیست که اینقدر جلبی؛باید اول تو بگیری کاری***بهر مردم ببری تو باری, بعد از آن یک

دوتاپالان بخری***بهر آن کره ی خوشگل ببری/یک طویله بکنی رهن و اجاره***تا که راضی

شود از تو آن یار,بعد باید بخری رخت عروس***بهر آن ماده خر خوب و ملوس جُلی از جنس کتان

اعلا***روی جُل نقش ونگاری زیبا،بعد باید بکنی گلکاری ***بهر ماشین عروس یک گاری

وقتی اینها بشود آماده ****بعد از این زندگیت آغازه

می بری ماده خرت را حجله***باتأنی نه که با این عجله

بشنو این پند زبابای خرت***پدر باادب و باهنرت

تا که اسباب مهیا نشود***موسم عقد تو بر پا نشود

پس از امروز برو بر سر کار***تا نهند آدمیهن بر پشتت بار

 

 با تشکر از شاپرک



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , جوک, پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, ,
.:: ::.


آدم از وسط نصف بشه ولی...!
ن : ღadminبارونღ ت : پنج شنبه 9 خرداد 1392 ز : 23:5 | +

آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه!

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!

کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !

قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , جوک, پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, ,
.:: ::.


خر شدن!
ن : ღadminبارونღ ت : چهار شنبه 8 خرداد 1392 ز : 10:13 | +


یه مرد زشتی بود!

 

قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.



موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد



که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.



موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد،



ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.



زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی :
دخترها از گوش خر می شوند و پسر ها از چشم!!
!



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , جوک, پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, ,
.:: ::.


ناز کردن...!
ن : ღadminبارونღ ت : سه شنبه 7 خرداد 1392 ز : 12:47 | +

ناز کردن دخترا...!!!!!!!



پسر:سلام عزیزم خوبی

دختر:سلام ای بد نیستم
پسر:عزیزم چیکار میکردی

دختر:هیچی کاری داشتی

پسر:آره زنگ زدم بگم حاضر شو باهم شام بریم بیرون یه گشتیم بزنیم

دختر:الان، من که نمیتونم بزار واسه بعد

پسر:واسه چی

دختر:خیلی حوصله ندارم الان

پسر:خب حالا پاشو بیا بریم حوصلت میاد

دختر:نه آخه یه جوریم حوصله ندارم اصلا، امروز یوگا نرفتم اعصابم آروم نیست

پسر:باشه پس بمونه واسه بعد

دختر:خب حالا دیگه گفتی میام دیگه

پسر:نه نمیخواد بزار باشه واسه بعد

دختر:نه بیا بریم دیگه الان یه خورده حوصلم اومد

پسر:گفتم که نه ولش کن توام حوصله نداری

دختر:نه آخه اصلا خودم میخواستم بهت زنگ بزنم بگم شب بریم بیرون

پسر:نه بمونه یه شب دیگه خدافظ.



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , جوک, پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, ,
.:: ::.


سیندرلا...!
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 4 خرداد 1392 ز : 12:19 | +

داستان سیندرلا(طنز)

رک و پوسکنده بگم ، نخونی از دستت رفته!



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: مطلب, طنز, اس ام اس , اس ام اس عاشقانه , پیامک طنز, خنده دار, بارون, باران, انتظار, ,
ادامه ی مطلب
.:: ::.


بسوزه پدر عاشقی...
ن : ღadminبارونღ ت : دو شنبه 26 فروردين 1392 ز : 17:13 | +

 

 

آخی بسوزه پدر عاشقی...

.

.

.



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: داستا کلاغ عاشق, داستان, کلاغ, عاشق, عسق, بارون, باران, انتظار,
ادامه ی مطلب
.:: ::.


وقتی میگن زن شیطان رو هم درس میده نگید نه...
ن : ღadminبارونღ ت : دو شنبه 26 فروردين 1392 ز : 17:11 | +

 

 

وقتی میگن زن شیطان رو هم درس میده نگید نه...

.

.

.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: وقتی, زن, شیطان, درس, بارون, باران, انتظار,
ادامه ی مطلب
.:: ::.


حس خوب..
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 10 فروردين 1392 ز : 19:9 | +

حس خوبیه ...
به خودت میای میبینی ،
به کسی که رهات کرده و بدجور بهت ظلم کرده ..
دیگه نه نیازی داری..
نه احساسی........
ولی اون ...
داره از بی تو بودن میمیره .......



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، اس ام اس، اس ام اس (گلچین)، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: حس, خوب, متن, کوتاه, عاشقانه, بی تو, بارون, باران, انتظار,
.:: ::.


چرک نویس...
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 10 فروردين 1392 ز : 19:5 | +

مــــن چرک نویس احساسات تو نیستمــــ !

ـــ“دوستـت دارم”ـــ هایت راــــ

جـــای دیگری تمرین کنـــ !



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، اس ام اس، اس ام اس (گلچین)، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: متن, کوتاه, اس ام اس, پیامک, عاشقانه, بارون, باران, انتظار,
.:: ::.


یعنی...
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 10 فروردين 1392 ز : 19:2 | +

هر جا که می بینم نوشته است :

” خواستن توانستن است ”

آتش می گیرم !!!

یعنی او نخواست که نشد ؟!



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، اس ام اس، اس ام اس (گلچین)، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: متن, کوتاه, عاشقانه, احساسی, کوتاه, بارون, باران, انتظار,
.:: ::.


لایقش نیست...
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 10 فروردين 1392 ز : 18:57 | +

 

 یک ذره احساس محبت و عشق در وجودش نیست،

او که باید بخواند نمی فهمد عشق چیست ،

شکستن یه قلب چه دردیست دردناک ،

آری او که باید بخواند دیگر لایق این دفتر و نوشته های دلتنگیم نیست .

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، اس ام اس، اس ام اس (گلچین)، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: لایق, لیاقت, متن, کوتاه, عاشقانه, متن کوتاه عاشقانه, بارون, باران, انتظار,
.:: ::.


خیلی سخته...
ن : ღadminبارونღ ت : شنبه 10 فروردين 1392 ز : 18:44 | +

 

 

 خيلي سخته كه بغض داشته باشي اما نخواي كسي بفهمه

 

 

خيلي سخته كه عزيز ترين كست ازت بخواد فراموشش كني

 

خيلي سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري

  

خيلي سخته كه روز تولدت همه بهت تبريك بگن

 

 به جز اوني كه فكر مي كني بخاطرش زنده اي

 

خيلي سخته كه غرورت رو بخاطر يه نفر بشكني بعد بفهمي دوست نداره

 

خيلي سخته كه همه چيزت رو بخاطر يه نفر از دست بدي بعد بگه نمي خوامت



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان های زیبا، اس ام اس، اس ام اس (گلچین)، متفرقه، گوناگون، ،
:: برچسب‌ها: متن, متن عاشقانه, عاشقانه, باران, بارون, انتظار, عشق, عشقولانه, متن کوتاه, کوتاه,
.:: ::.


داستان خواندني اهدا خون برادر
ن : ღadminبارونღ ت : 10 اسفند 1391 ز : 19:23 | +

 

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم

با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدید و نادری رنج میبرد.

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
ادامه ی مطلب
.:: ::.


داستان اموزنده مورچه و عسل
ن : ღadminبارونღ ت : 10 اسفند 1391 ز : 19:21 | +

مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت

و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد

ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد

از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.

دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
ادامه ی مطلب
.:: ::.


داستان اموزنده چنگيزخان مغول و شاهين
ن : ღadminبارونღ ت : 10 اسفند 1391 ز : 19:17 | +

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.

همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را

روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،

چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

 

اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.

چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف

روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
ادامه ی مطلب
.:: ::.


داستان زیبا2
ن : ღadminبارونღ ت : سه شنبه 8 اسفند 1391 ز : 23:46 | +

 روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و...



:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: داستان, زیبا, کوتاه,
ادامه ی مطلب
.:: ::.


داستان زیبا1
ن : ღadminبارونღ ت : سه شنبه 8 اسفند 1391 ز : 23:36 | +

 یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از
یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده.


بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها

بذارن....

اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.

اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق

مواظبش باشن.


پسر کوچولو که با برادرش تنها شد، خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی …

به من می گی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم می ره!



:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: داستان, زیبا,
.:: ::.


صفحه قبل 1 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by barooon.1997
This Template By Theme-Designer.Com